باران جونم باران جونم، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

باران دل انگیز زندگیمون

دخترم امروز وارد 9 ماهگی شدی

سلام نازگل مامان تاج سرم فرشته وجودی من همه چی تموم من  به سلامتی امروز 2 خرداد وارد 9 ماهگی شدی هورااااااااااااااااااااااااااااا  ولی هنوز نه از دندون خبری هست و نه چهار دست و پا عشقم تنبل تشریف داره البته دخترم کلی پیشرفت داشته از بعد عید از کجا شروع کنم   با دستات همه چی رو سفت میچسبی میگیری قدرت کنترلت رو دستات بالا رفته. دیگه وسیله ها به راحتی از دستات نمیافته پایین نشسته دستتو دراز میکنی چیزای اطرافتو میگیری این هفته همش رو باسنت این ور و اون ور رفتی از این ور فرش میرفتی اون ور   دوست داری چهار دست و پا بری ولی خوب دستا و پاهات باهات یاری نمیکنن تا دستتو میزاری زمین به حالت چهار دست و پا...
2 خرداد 1394

دخترم وارد 8 ماهگی شد

 سلام علیکم به گل دخترم شاخه نباتم امروز 2 اردیبهشته  و هم اکنون شما روی تختتون مشغول جیغ کشیدن هستی البته ازین جیغ های لوس لوسی نه جیغ واقعی آویزون موزیکال هم بالای سرتون مشغول آهنگ پخش کردنه و شما نشته روی تخت تشریف دارین هوا  ابری و به شدت دلگیر و من به شدت خوابالود شما دیگه مثل قبل تا ساعت ده ونیم یازده نمیخوابی معلومه که بزرگتر شدی شیطون تر هم شدی هشیارتر از قبل  هر لحظه مشغول سپاسگذاری از خدا هستم به خاطر وجود مبارک شما فرشته وجودی من  ای خدا که این لحاظ خیلی شیرینه با وجود این همه خستگی ولی حاظر نیستم به زمان قبل از شما برگردم عزیز دلم فک میکنم دندونتون خیلی اذیتتون میکنه چون همچین بعضی ...
3 ارديبهشت 1394

7 ماهگی باران

سلام قند عسلم مدتیه نتونستم بیام وبتو آپ کنم. امروز شما خوابی گفتم بیام  از خودتون بگم براتون شیطون شدی دختری که تا  تا 6 ماهگی آروم بود این روزها خیلی هیجانی شده آروم و قرار نداره از دیوار راست میخواد بره بالا حیف که نمیتونی راه بری وگرنه دیگه مامانت دیگه حریفت نمیشد با اینکه خیلی خوب میشینی  ولی هنوز چهار دست و پا نمیری الان سعی میگنم دمرت کنم یه خورده ظاقتت بیشتر شده ولی حرکت نمیکنی به سمت جلو شاید شما از اون بچه هایی باشی که یک راست میری سراغ راه رفتن والا نمیدونم شاید الان آخرای هفت مای که دارم این مطالب رو برات مینویسم خیلی بزرگ تر شدی و البته خانم تر فقط بغل رو دوست داری. مینشونمت که با اسباب بازیهات بازی...
19 فروردين 1394

واکسن های 6 ماهگی تاج سرم

سلام عسل ماز مامانی خوشگلم.واکسن 6 ماهگیت رو با هم با خیر و خوشی زدیم البته تب کردی تبت نزدیک بود به 40 درجه هم برسه با زحمتای خاله جون و بابا جون رهبرت تبت قطع شد. چند بار پاشویت کردیم . استومینوفن رو هم هر 4 ساعت دادم بهت شب هم سرت پتو نزاشتم تا صبح خدتروشکر خوب شدی البته من خودم مریض بودم گلو درد داشتم تا صبح نتونستم بخوابم واکسن های قبلی رو به اندازه این واکسن اذیت نشده بودی.   وزن دختر 9 کیلو و چهارصد بودی بگو ماشالا  تعجبم از مسول بهداشت بود که بهم گفت دخترتون باید رژیم بگیره وزنش زیاده منم گفتم دخترم دو روز دیگه ددون دربیاره یا راه شو بشه خودش لاغر میشه          ...
19 فروردين 1394

به سلامتی دخترم امروز 5 ماه و 26 روزشه!!

سلام قند وعسلم ببخشید چند وقتی بود نتونستم بیام وبلاگتو آپ کنم مشغول خونه تکونی بودم   البته  تو این هفته من حسابی سرماخورده بودم صدام هم در نمی اومد شما هم هفته قبلیش سرما خوردی   دماغت کیپ شده بود گلوتون هم پر از خلط شده بود نازدارم . بابا جون شما دهم کنکور داشت منم باهاشون همکاری میکردم    وقت نکردم برم از آتلیه عکس چهار ماهگیت رو بگیرم فدای نازدارم بشم شما انقد مریض شده بودی ولی خانمی بودی ها  پیشرفتت چشم گیر بوده خانمی قشنگ میشینی بدون اینکه خیلی زود بیوفتی البته دو هفته ای هست که شما خوب میشینی دور و برت اگه وسیله ای باشه چنگ میزنی میگیری عاشق کاغذ پاره کردنی امروز هم گذاشتمت تو روروءکت&nb...
26 اسفند 1393

مامان دیگه 5ماهت تموم شده!

سلام عسل ماز مامان گل خانمم  امروز که دارم این متن رو مینوسیم 9 اسفنده ببخشید مامانی من یه خورده به کارای خونه تکونی مشغول بودم مامان همین الان که داری تو تختت به آویز موزیکالت گوش میدی مم، د د، رو گفتی تا الان حرف میزدی نه انقد مفهوم الان دوباره گفتی دد.  دخترم نمیزاری برات وبلاگت رو بنویسم همش میگی باتید بغلم کینم دورم بدین این که نشد دختر    این عکس 5 ماهگیته یعنی 1 اسفند براتون گرفتم مامانی نگاه کن همینجا  کنار تختت بعدش نشوندمت این عکس 8 اسفند گرفتم که قشنگ بدون کمک نشستی  دخترم در حال کج شدن     باران در  حال خوردن اولین غذای کمکی ...
10 اسفند 1393

ترانه ای که این روزا برات میخونم

توی ده شلمرود، حسنی تک و تنها بود.حسنی نگو، بلا بگو،تنبل تنبلا بگو، موی بلند، روی سیاه،ناخن دراز، واه واه واه. نه فلفلی، نه قلقلی، نه مرغ  زرد کاکُلی، هیچکس باهاش رفیق نبود.تنها روی سه پایه، نشسته بود تو سایه. باباش می گفت:  - حسنی میای بریم حموم؟  نه نمیام، نه نمیام- سرتو می خوای اصلاح کنی؟- نه نمی خوام، نه نمی خوام کره الاغ کدخدا،  یورتمه می رفت تو کوچه ها: - الاغه چرا یورتمه می ری؟- دارم می رم باربیارم، دیرم شده، عجله دارم.- الاغ خوب نازنین،سر در هوا،سُم بر زمین،یالت بلند و پُر مو، دُمت مثال جارو،یک کمی به من سواری می دی؟- نه که نمی دم- چرا نمی دی؟-    واسه اینکه من تمیزم. - پیش همه عزیزم.  ...........
29 بهمن 1393

وای شماره معکوس واسه پنج ماهگی دخترم شروع شده!

 سلام عزیز نازدارم فرشته من تاج سر من و باباجونت  امروز هم اومدم وبلاگت رو آپ کنم.  عاشق اینی که از کریر میاریم بیرون.  من  بابایی تا میایم سمت کریر . سریع لبخند میزنی و خوشحالی میکنی  فک میکنی ما میخوایم بغلت کنیم من فدای اون خنده هات بشم یا رو زمین که باشی دستتو باز میکنی و میخندی که آره منو بغل میخواین بکنین حالا شایدم از بغل خبری نباشه  ولی خب شما ذوقتو میکنی. بی بیست و چهار ساعته دستات تو دهنته یا داری دستاتو نگاه میکن با خودت حرف میزنی قصد دارم ببرمتآتلیه حالا نمیدونم دقیقا چه روزی برات آهنگ حسنی  ،خرگوش م چه نازه و اتل متل چه طوره  ودویدم ودویدم تا به کوهی رسیدم روبرات میخونم و ت...
29 بهمن 1393

4 ماه و بیست و هفت روزگی گل دخترم!

سلام مامانی ماشالا به دخترم مامان شماره معکوس شروع شده دیگه داری میری تو 6 ماه الان که دارم این مطلب رو برات تایپ میکنم خوابیدی تو تختت. قبلش تو بغلم   بهت شیر حسابی دادم همون جا در حین شیر خوردن خوابیدی مامان یعنی عاشقتم مامان میدونی یعنی عاشق همه حرکاتت مخصوصا وقتایی که موقع شیر خوردن بهم خیره میشی  خیلی حالت جدی بعد اگه من نگاهم این ور اور ور باشه همون جوری خیره میمونی تا من نگاهم بهت بیوفته واقعا صحنه جالبیه جالب ترش اینه که وقتی تازه نگاهم بهت میوفته من لبخند بزنم شما لبخند میزنی میدونی مامان اصلا دلم میخواد تو همین سن بمونی همش میخوام از حالات و حرکاتت لذت ببرم مامان این روزا مخصوصا چند روز اخیر ورجه ورجه هات...
28 بهمن 1393