باران جونم باران جونم، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

باران دل انگیز زندگیمون

 

خدایا عشقم روز به  روز بزرگ تر میشه و من دلتنگ تر

4/10/96 شنبه دیگه پوشک نپوشیدم

 سلام خانمم نازدارم فقط ببخشید که وقت نمیکنم مامانی براتون استیکر بزارم  خیلی خسته و کوفتم تموم تنم درد میکنه ولی خوشحالم از اینکه شما میخوای وارد یه مرحله جدیدی بشی  و مستقل تر از قبل و خانم تر از قبل بشی دختر قشنگم باورم نمیشه که انقد بزرگ شده باشی  با این حال خیلی دلم براتون میسوزه اینکه بتونی عادت کنی و به دستشویی بری خودش کار سختیه واسه  شما ولی از طرف دیگه پوشک هم خیلی تن نازنین شما رو عذاب میده منم با مشورت دوستم تصمیم گرفتم دیگه شمارو پوشک نکنم البته در ابتدا تصمیم سختی بود ولی بالاخره خواستم عملی کنم  برای اولین بار هم ساعت هشت و نیم همون شب شنبه شما رو توالت بردم  اولین بار  مثان...
7 دی 1395

از شیر گرفتن دخترم

سلام عشقولانه من  خوشملم عزیزدلم تموم زندگیم   بالاخره در  شب 17   شهریور شمارو از شیر گرفتم به طور کامل. قبلش از 12 اردیبهشت شروع کردم  روزی که شبش با رعد و برق و طوفان باد همراه بود همون شبی که ریشه های درخت های تنومند که آدم باورش رو نمیکرد از   دل زمین اومد بیرون و ما هم ماتمون برده برد از عظمت خدا. شاید  نصف شب به قدری ترسیدیم که با صدای رعد و برق بیدار شدیم. من همش میترسیدم سیل بیاد  و بریم زیر آب . چه صدای وحشتناکی. قبلش تا پاسی از شب مشغول سرچ در نت بودم تا ببینم با چه شیوه ای میتونم شمارو از شیر به بهترین نحو بگیرم. خیلی از نظرات مامانا رو خوندم .  همه نظرات رو با ترس و دلهره میخوندم هر...
30 شهريور 1395

23 ماهگی

سلام کوچولوی نانزنازی مامان میبوسمت هزار تا  خوشحالم از اینکه  دارین وارد 24 ماهگی میشین  این بار از بس دیر ادمدم تو وبلاگتون که شرمندتون میشم  اما از اینکه این اراده رو داشتم که دوباره بیام و براتون بنویسم خیلی خیلی خوشحال و خرسندم  الان که دارم براتون مینویسم در حال عمیقی به سر میبرید    این ماه وارد پیشرفت چشم گیری در صحبت کردن یا همون کلمه گفتن داشتین تقریبا همه چی رو میگید  صداتون که ماشالا خیلی قشنگه و دلنوازه  حالا چون من مامانتون هستم شاید این طور فکر میکنم   اما بعضی واژه ها رو خیلی بامزه  تلفظ میکنین مثل بستنی   اون لحظه میگین بستنی من میخوام فد...
1 شهريور 1395

ورودت به 22 ماهگی

 سلام عزیز دلم خوشگل عسل مامان. 21ماهگیت خیلی کلمه یاد گرفتی . تو این ماه    چایی رو  میدادم دستتون  البته قبلش قند رو ریز میکردم میزاشتم تو دهنت . یه جورایی با شیشه شیر خداخافظی کردی بله دخترم خانم شدی . فقط می می زیاد میخوری تا بیکار بشی  یا ببینی من  جایی نشستم سریع میای تا بخوری.  خیلی نگران از شیر گرفتنتم .   دل ندارم ازت بگیرم . ان شاء الله راحت بتونی ولش کنی و اذیت نشی.  عاشق در قوری هستی تاببینی میخوام چایی دم کنم میای و ازم در قوری میخوای . بعد اینکه چایی و آب جوش رو تو قوری ریختم شما درش رو میزاری البته چند بار  اولش   مردد میشی بذاری یا نه بعد یهو درش رو ول میکنی . یه صند...
2 تير 1395

پیشرفت های دخترم تا الان که 19 ماه و 8 روزشه

 سلام  عزیز دل مامان خوشگل همه چی تمومم.  الان که دارم برات مینویسم نیم ساعتی میشه که شما رو تو کریرتون خواب کردم .   کریر رو چتد وقت پیش درآوردم و وقتی  گذاشتمش پایین شما دوباره هوس کردین برین داخلش.  انقد تاب تابت دادم خیلی ذوق میکنی . بعد یهویی چشمات بسته میشه. یادش یخیر که چقد تو دوران نوزادیتون ازش استفاده کردم. الان یه عروسک خوشگل تو بغلت هست تو کریرت خوابی یه خواب ناز. با شعرهای مامانی خوابت برد .   دخترم  چند ماهی میشه که دیگه مستقل تر غذا میخوری و  الان دیگه به خوبی قاشق رو تو دهنت میبری بیشتر هم علاقه به قاشق بزرگ ترها داری. یه مدتی هم هست که مثل گذشته غذا نمیخوری ولی  مثل دی...
8 ارديبهشت 1395

اسفند زیبای دخترم

 سلام دختر قشنگم  خیلی وقت شد که من به وبلاگتون سر نزدم واقعا شرمنده. البته تو این مدت همش بهش فکر میکردم منتها یه خورده کار پیش اومده بود مثل اسباب کشی و  مهمونی دادن و رتق و فتق کردن پرونده ای که گرفته بودم.   الان که دارم براتون اینا رو مینوسم شما در خواب خوش به سر میبری و  ساعت 3 بعد از ظهر 19 اسفند هست. و شما امروز 17 ماه و 19 روز داری.  قربون شکل قشنگت . شیطنتهات هم هر روز قشنگ تر میشه. الان تا جایی که دستتون برسه وسایل بالای کابینت رو میخوای برداری قبلا نمیتونستی عزیزم. خب قد عشقم  مشخصه که بلندتر شده. من هم تا شما  میخوای اونا رو برداری یکم میبرمشون جلوتر. همه کابینت درشون  به وسیله روبا...
19 اسفند 1394