باران جونم باران جونم، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه سن داره

باران دل انگیز زندگیمون

ترانه ای که این روزا برات میخونم

1393/11/29 14:26
140 بازدید
اشتراک گذاری

توی ده شلمرود، حسنی تک و تنها بود.حسنی نگو، بلا بگو،تنبل تنبلا بگو، موی بلند، روی سیاه،ناخن دراز، واه واه واه. نه فلفلی، نه قلقلی، نه مرغ  زرد کاکُلی، هیچکس باهاش رفیق نبود.تنها روی سه پایه، نشسته بود تو سایه. باباش می گفت:  - حسنی میای بریم حموم؟  نه نمیام، نه نمیام- سرتو می خوای اصلاح کنی؟- نه نمی خوام، نه نمی خوام کره الاغ کدخدا،  یورتمه می رفت تو کوچه ها: - الاغه چرا یورتمه می ری؟- دارم می رم باربیارم، دیرم شده، عجله دارم.- الاغ خوب نازنین،سر در هوا،سُم بر زمین،یالت بلند و پُر مو، دُمت مثال جارو،یک کمی به من سواری می دی؟- نه که نمی دم- چرا نمی دی؟-    واسه اینکه من تمیزم. - پیش همه عزیزم.  ..............

پسندها (2)

نظرات (0)