باران جونم باران جونم، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه سن داره

باران دل انگیز زندگیمون

اولین زمزمه های باران جون تو دل مامانی

1393/2/31 0:25
158 بازدید
اشتراک گذاری

 یادمه درس میخوندم هر روز  میرفتم کتابخونه همه چی داشت خوب پیش میرفت راضیمنتها 21 دی ماه بود که یهو فهمیدم یه خبرایی تو دلم داره میشه آرامنگو خدا بارانو گذاشته بود تو دلم بوسقربونش بره مامانجشن همش از صبح احساس کوفتگی و خستگی میکردم به زوری خودمو به کتابخونه رسوندم ظهر هم هرچی کتاب تو کتابخونه گذاشته بودم ورو جمع کردم وبا خودم آوردم خونه که دیگه گفتم شاید نتونم برم کتابخونه دیگه خلاصه بابا جونی ظهر که اومدیم سریع سوار ماشین شدم  طبق معمول  ناهار که خوردیم من همون جا دراز کشیدمخواب آلود دیگه نای حرکت نداشتم از صدقه سری این باران کوچولو انقد که دلم درد میکردغمگین نمیتونستم تکون بخورم ظرفارو هم باباجونی جمع کرد خندونکهرچی بابایی گفت بیا بریم رو تخت بخوابیم گفتم نمیتونم نمازم رو بهونه کردم گفتم باید نماز بخونم بیام نگو همون جا خوابم برد و دیگه یه دفعه بیدار شدم دیدم شبهتعجب ای وای نمازم قضا شده بودخواب آلود ولی هنوز بی بی چک نذاشتم ببینم چه خبره به بابایی هم چیزی نگفتم گفتم مطمءن که شدم به بابایی اعلام کنم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)