23 بهمن 1393 و شنیدن اولین صدای قلب جوجوی نازم( لحظه ای فراموش نشدنی)
امروز صبح داشتم از بیحالی از دست میرفتم دلم همش بهم میخورد، بعد صبحانه راه افتادم با مامان رفتیم درمانگاه انصار ،که پیش دکتر زنان و زایمان بریم اونجا هم همچنان حالم خوش نبود یه کم منتظر بودیم تا بالاخره نوبتمون شد البته اصلا از دکتر ش خوشم نیومد، البته دکتر برام تو این هفته سونوی صدای قلب نوشت منم خوشحال از اینکه میتونستم نی نی رو برای اولین بار ببینم، البته سونوگرافی درمانگاه خیلی شلوغ بود که من و مامان به سمت هفت حوض حرکت کردیم من نمیتونستم تند راه برم همش بی حال بودم مامان تند تند مسیر رو طی میکرد و من همش مثل پیر زنا نفس نفس میزدم بالاخره سر یکی از این مراکز سونوگرافی وایسادیمو رفتیم داخل اصلا داخل سونوگرافی پرنده پر نمیزد من خیلی خوشحال بودم باورم نمیشد سونوگرافی انقد خلوت باشه یکم طول کشید دکترش بیاد بالاخره اومد و بالاخره اون لحظه ای به یاد ماندنی فرا رسید صدای تاپ تاپ قلب باران کوچولوم عشقمم فدات بشه مامان جونت جیگر گوشم به به عجب صدایی بود نازم میخواستم یه آن بخورمت، وای وقتی آقای دکتر صدای قلب رو زیاد کرد نزدیک بود اشکم در بیاد عجب شکر خدا رو بجای میآوردم واقعا شکرت خدای من به خاطر هدیه قشنگت ، آقای دکتر هم همه چی رو برا منشیش میخوند و به نظر همه چی اوکی بود هورااااااااااااااا