باران جونم باران جونم، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه سن داره

باران دل انگیز زندگیمون

واکسن های 6 ماهگی تاج سرم

سلام عسل ماز مامانی خوشگلم.واکسن 6 ماهگیت رو با هم با خیر و خوشی زدیم البته تب کردی تبت نزدیک بود به 40 درجه هم برسه با زحمتای خاله جون و بابا جون رهبرت تبت قطع شد. چند بار پاشویت کردیم . استومینوفن رو هم هر 4 ساعت دادم بهت شب هم سرت پتو نزاشتم تا صبح خدتروشکر خوب شدی البته من خودم مریض بودم گلو درد داشتم تا صبح نتونستم بخوابم واکسن های قبلی رو به اندازه این واکسن اذیت نشده بودی.   وزن دختر 9 کیلو و چهارصد بودی بگو ماشالا  تعجبم از مسول بهداشت بود که بهم گفت دخترتون باید رژیم بگیره وزنش زیاده منم گفتم دخترم دو روز دیگه ددون دربیاره یا راه شو بشه خودش لاغر میشه          ...
19 فروردين 1394

به سلامتی دخترم امروز 5 ماه و 26 روزشه!!

سلام قند وعسلم ببخشید چند وقتی بود نتونستم بیام وبلاگتو آپ کنم مشغول خونه تکونی بودم   البته  تو این هفته من حسابی سرماخورده بودم صدام هم در نمی اومد شما هم هفته قبلیش سرما خوردی   دماغت کیپ شده بود گلوتون هم پر از خلط شده بود نازدارم . بابا جون شما دهم کنکور داشت منم باهاشون همکاری میکردم    وقت نکردم برم از آتلیه عکس چهار ماهگیت رو بگیرم فدای نازدارم بشم شما انقد مریض شده بودی ولی خانمی بودی ها  پیشرفتت چشم گیر بوده خانمی قشنگ میشینی بدون اینکه خیلی زود بیوفتی البته دو هفته ای هست که شما خوب میشینی دور و برت اگه وسیله ای باشه چنگ میزنی میگیری عاشق کاغذ پاره کردنی امروز هم گذاشتمت تو روروءکت&nb...
26 اسفند 1393

مامان دیگه 5ماهت تموم شده!

سلام عسل ماز مامان گل خانمم  امروز که دارم این متن رو مینوسیم 9 اسفنده ببخشید مامانی من یه خورده به کارای خونه تکونی مشغول بودم مامان همین الان که داری تو تختت به آویز موزیکالت گوش میدی مم، د د، رو گفتی تا الان حرف میزدی نه انقد مفهوم الان دوباره گفتی دد.  دخترم نمیزاری برات وبلاگت رو بنویسم همش میگی باتید بغلم کینم دورم بدین این که نشد دختر    این عکس 5 ماهگیته یعنی 1 اسفند براتون گرفتم مامانی نگاه کن همینجا  کنار تختت بعدش نشوندمت این عکس 8 اسفند گرفتم که قشنگ بدون کمک نشستی  دخترم در حال کج شدن     باران در  حال خوردن اولین غذای کمکی ...
10 اسفند 1393

ترانه ای که این روزا برات میخونم

توی ده شلمرود، حسنی تک و تنها بود.حسنی نگو، بلا بگو،تنبل تنبلا بگو، موی بلند، روی سیاه،ناخن دراز، واه واه واه. نه فلفلی، نه قلقلی، نه مرغ  زرد کاکُلی، هیچکس باهاش رفیق نبود.تنها روی سه پایه، نشسته بود تو سایه. باباش می گفت:  - حسنی میای بریم حموم؟  نه نمیام، نه نمیام- سرتو می خوای اصلاح کنی؟- نه نمی خوام، نه نمی خوام کره الاغ کدخدا،  یورتمه می رفت تو کوچه ها: - الاغه چرا یورتمه می ری؟- دارم می رم باربیارم، دیرم شده، عجله دارم.- الاغ خوب نازنین،سر در هوا،سُم بر زمین،یالت بلند و پُر مو، دُمت مثال جارو،یک کمی به من سواری می دی؟- نه که نمی دم- چرا نمی دی؟-    واسه اینکه من تمیزم. - پیش همه عزیزم.  ...........
29 بهمن 1393

وای شماره معکوس واسه پنج ماهگی دخترم شروع شده!

 سلام عزیز نازدارم فرشته من تاج سر من و باباجونت  امروز هم اومدم وبلاگت رو آپ کنم.  عاشق اینی که از کریر میاریم بیرون.  من  بابایی تا میایم سمت کریر . سریع لبخند میزنی و خوشحالی میکنی  فک میکنی ما میخوایم بغلت کنیم من فدای اون خنده هات بشم یا رو زمین که باشی دستتو باز میکنی و میخندی که آره منو بغل میخواین بکنین حالا شایدم از بغل خبری نباشه  ولی خب شما ذوقتو میکنی. بی بیست و چهار ساعته دستات تو دهنته یا داری دستاتو نگاه میکن با خودت حرف میزنی قصد دارم ببرمتآتلیه حالا نمیدونم دقیقا چه روزی برات آهنگ حسنی  ،خرگوش م چه نازه و اتل متل چه طوره  ودویدم ودویدم تا به کوهی رسیدم روبرات میخونم و ت...
29 بهمن 1393

4 ماه و بیست و هفت روزگی گل دخترم!

سلام مامانی ماشالا به دخترم مامان شماره معکوس شروع شده دیگه داری میری تو 6 ماه الان که دارم این مطلب رو برات تایپ میکنم خوابیدی تو تختت. قبلش تو بغلم   بهت شیر حسابی دادم همون جا در حین شیر خوردن خوابیدی مامان یعنی عاشقتم مامان میدونی یعنی عاشق همه حرکاتت مخصوصا وقتایی که موقع شیر خوردن بهم خیره میشی  خیلی حالت جدی بعد اگه من نگاهم این ور اور ور باشه همون جوری خیره میمونی تا من نگاهم بهت بیوفته واقعا صحنه جالبیه جالب ترش اینه که وقتی تازه نگاهم بهت میوفته من لبخند بزنم شما لبخند میزنی میدونی مامان اصلا دلم میخواد تو همین سن بمونی همش میخوام از حالات و حرکاتت لذت ببرم مامان این روزا مخصوصا چند روز اخیر ورجه ورجه هات...
28 بهمن 1393

تا امروز که طبق وبلاگت 4ماه و 19 روز داری چه شیطنت هایی میکنی!!

سلام باران خانمی عزیزتر از وجودم ماشالا هرچی میاد شیطون تر و بامزه تر میشه بدنت هم دیگه اون شل و ولی سابق رو نداره ولی هنوز شلی بدنت سفت نشده کمر نداری هنوزم نمیتونی بشینی کافیه چند لحظه به یه جا تکیه بدی سریع میافتی مامانی. من همش هواتو دارم  بعضی وقثتا ایستاده رو پات نگهت میدارم کلی ذوق میکنی بیشتر وقتا صبحا دمرت میکنم  الانا طاقتت بیشتر شده بیشتر تو این حالت میمونی ولی خسته که بشی جیغت درمیاد همهجارو با کنجکاوی نگاه میکنی بیشتر هم اون بوفه و گل نزدیک میز ناهارخوری رو دوست داری ببرمت پیششون خیره میشی بهشون.    گاهی وقتا وقتی میزارم رو زمین . یه جوری به کمرت فشار میاری که سرت بیاد بالا. اصلا میخوای پاشی تو کیری...
20 بهمن 1393

چهارماه و نیم شدنت مبارک!!!

سلام کوچولوی دوست داشتنی مامان دختر عزیزم امروز امروز چهار ماه و نیمت شده. امروز صبح که بیدار شدی یه قلت کوچولو زدی بعدش هم دمر شدی فرشته کوچولوی مامان البته چند وقت پیش هم قلت زده بودی ولی این دفعه توجهم رو بیشتر جلب کردی گل دخترم هر روز داری بزرگ تر میشی و خانم تر مامان یادش بخیر اون موقع ها  همون اوایل که به دنیا اومدی زیاد بلد نبودی شیر بخوری تموم نوک سینمو زخم کردی خیلی دوستت داشتم خیلی درد کشیدم همش آه میکشیدم ولی حاضر بودم با همون درد بهت شیر بدم .  قطره چشمی ویتامین Ad میزدم .دل نداشتم برات البته هنوزم ندارم حالا دیگه حرفه ای شیر میخوری ماشالا ماشالا هزار ماشالا  یادش بخیر اون موقع ها که 1 ماهه ه...
16 بهمن 1393