23 دی 1393
سلام گل خانمم دوباره امشب بی خواب شده ام حیفم آمد حالا که بیخواب شدم وبلاگت را اپ نکنم کوچولوی مامان امروز صبح بردمت حمام . خیلی قشنگ داخل وانت نشستی . من تو را شستم. هم فیلم و هم عکس گرفتم ازت. چه ژستی گرفته بودی داخل حمام.
فقط دوست داری باهات حرف بزنیم. مادر قربانت که همیشه آماده حرف زدن هستی و لبخند از لبت کنار نمیرود. هر روز داری شیرین تر از قبل میشوی و دلرباتر از قبل.
امشب بابا روی پاهایش تورا خواب کرد. البته بعد از ظهر هم موفق به خواب کردنت نشدنم باز هم بابا خوابت کرد.
ناناز من عاشق بغله. تازگی ها قشنگ گردنت را بالا میآوری به نشانه ی بغل کردن. بابا دستش را که زیرت میگذارد بدون این که بلندت کند خودت را میآوری بالا. الان دیگر در داخل کریر هم بی تاب شده ای فدایت شود مادر امروز با بابا رفتسیم بیرون که به مناسبت تولدم قرار شد برایم لباس بخرد . بابا بغلت کرده بود . تمام کت بابا را خورده بودی.تف ریخته بودی. ختی لباس خودت هم خیس شده بود. انقد زیبا تو بغل بابایی بودی که میخواستم قورتت دهم عزیزکم. در طی مسیر در راه رفت دندانیت را آورده بودم .مرتب میجویدی