باران جونم باران جونم، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه سن داره

باران دل انگیز زندگیمون

چهل هفتگی باران طلا

1393/6/26 0:19
106 بازدید
اشتراک گذاری

سلام باران خانم من نازدار مامان جیگر طلای مامان. همه چی مامان. دیگه مامان بابا بیطاقت شدن. باران باور کن هر لحظه منتظر اومدنت هستیم مخصوصا اینکه خانم دکترت گفته باران خانم شما الان کامل کامله. هزار ماشالا. اگه سزارین میخواستم تا الان تو بغلم بودی.ولی من دوست دارم لحظه به دنیا اومدنت به هوش باشم. ای خدا یعنی میشه من بتونم بهوش باشم و اون موقع رو ببینم. از خدا میخوام زایمان راحتی داشته باشم. البته بابا جونت هم خیلی برام دعا میکنه که زایمان راحتی داشته باشم. از باباجونت یه خورده برات بگم بنده خدا تک و تنها تنکابنه .تموم وسیله ها تقریبا جمع شده و تو کارتنه جز یه سری وسیله مثل رخت خواب و تخت و کامپیوتر...

باران جونم واسم بگم که همین الان که دارم برات یادداشت مینویسم خودتو تکون میدی. مامان قربون اون تکونای نازت بره.

من تا 38 هفتگیت پیش باباجونی بودم دلم طاقت نمیاورد تنهاش بزارم.اون یکی دو هفته آخر که پیشش بودیم هم رفتیم دنبال خونه . هم کلی وسیله آشپزخونه و بوفه اینا رو جمع کردیم گفتم به بابا جونی فشار نیاد.اما خب وسیله و خرت و پرت زیاد بود .باباجون مجبور بود تنهایی جمعشون کنه. امشب هم بنده خدا تا ساعت 10 شب سرکار بود.خسته و کوفته اومده بود خونه .میگفت دیشبش تا ساعت 2 شب داشت وسیله جمع میکرد.

حالا نوبت به شما میرسه باران خانم من. اول اینکه کی میخوای بیای؟ دیر نکنیها! وگرنه باید سزارین بشه مامانت. دو سه روزی هست پیاده روی تند رو شروع کردم بلکه بپری بیرون.ولی انگاری بیشتر خودتو سفت میکنی میای بالا.نکنه لج کردی اون تو بهت خوش گذشته باشه ناقلا.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)